رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

اولین فال حافظ

مامانی ببین اولین فالی که برات گرفتم چقدر زیبا در اومد و چقدر پر معنی بود آیا که در میکده‌ها بگشایند               گره از کار فروبسته ما بگشایند    اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند      دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند    به صفای دل رندان صبوحی زدگان     بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند    نامه تعزیت دختر رز بنویسید              تا همه مغبچگان زلف دوتا بگش...
27 مهر 1392

دختر بابا

خدایی شما قضاوت کنید این دختر بابایی نیست       البته عکس ها مال خیلی وقت پیش بود تازه باباش میگه تا چند روز دیگه حرف میزنه و اولین کلمه ایی هم که میگه بابا هست خدایا شکرت تنهامون نذار ...
25 مهر 1392

اتمام 15 ماهگی

رونیا جونم از روزی که بالهای قشنگت رو تو اسمونا گذاشتی و زمینی شدی ١٥ ماه گذشت نمی گم همش شیرین و خوب بود چون روزای بدی هم داشت روزهایی که مریض بودی روزهایی که دل درد داشتی و تمام بعدازظهر رو گریه میکردی بدون هیچ وقفه ایی و ما نمی دونستیم چیکار کنیم هر چی دارو و داوای خونگی می دونستیم بهت دادیم تا بالاخره اون روزا تموم شد بعد نوبت به بالا اوردنات شد انقدر که هر کی میدیدت تعجب میکرد و شما رفلاکس داشتی چقدر پیش دکتر امینی رفتم برای این موضوع که با دادن یک شربت خدا رو شکر کم کم بهتر شدی اره مامان این روزها گذشت اما روزای شیرین هم زیاد بود مخصوصا این روزا که با هر کارت ما کلی میخندیم و سختی اون روزا از تنمون بیرون میره یکی دیگه از روزای سخت رو...
25 مهر 1392

آغاز راه رفتن رونیا

موش موشی سلام خوبی قربونت برم دختر طلای من آغاز تاتا تی تی کردنت مبارک یک ماهی میشد که دیگه کنار مبل و پشتی شروع کردی به راه رفتن همون موقع که شاهرود بودیم این کار رو شروع کردی مامانی هم تند تند پاهات رو چرب میکرد تا قوت بگیره دستش درد نکنه خدایی خیلی مفید بود بعد از اون جند روزی هست که جند ثانیه ایی بدون کمک وایمیستی از دیروز (٥/٧/٩٢)هم که چند قدمی بر میداری مبارکت باشه گلم ٢ خرداد بود که برای اولین بار تنهایی وایستادی و ٥ مهر برای اولین بار بدون کمک گرفتن از پشتی و مامان وبابا از حال و هوای این روزا برات بگم که خیلی شیطون شدی و یک لحظه نمیشینی دست من وبابا رو میگیری و میخای که کمکت کنیم و رات ببریم و دور خونه بچرخی و فضولی کنی شیطون ...
6 مهر 1392
1